جهل در حال شمردن بود 4.3.2.1...
نفرت، کینه، حسد و عشق در حال پنهان شدن بودند
نفرت بالای درخت، کینه پشت بوته، حسد زیر زمین و عشق میان بوته های گل رز پنهان شده بود
جهل همه را پیدا کرد بجز عشق
حسد در گوش جهل زمزمه میکرد:((عشق میان بوته های گل رز پنهان شده، اگر او را نگیری تا ابد بازنده خواهی شد.))
جهل تکه چوبی دوشاخه را برداشت و میان بوته ی گل رز فرو کرد تا عشق بیرون بیاید
عشق بیرون آمد اما دستانش روی صورتش بود و خون می چکید
عشق کور شده بود و دیگر نمی توانست جایی را ببیند
جهل تازه متوجه شده بود که چه اشتباهی کرده
جهل به پای عشق افتاد تا او را ببخشد
عشق بخشید اما شرطی گذاشت که باید جهل چراغ راه او باشد و او را در راهش راهنمایی کند
از آن روز به بعد جهل همراه عشق شد تا مسیری که برای عشق تاریک بود را روشن کند..........
نظرات شما عزیزان: